پایگاه علمی فرهنگی منتظران منجی

این وبلاگ در راستا ارتقای فرهنگ انتظار و مهدویت و نشر معارف الهی اهلبیت(ع) گام خواهد برداشت.

پایگاه علمی فرهنگی منتظران منجی

این وبلاگ در راستا ارتقای فرهنگ انتظار و مهدویت و نشر معارف الهی اهلبیت(ع) گام خواهد برداشت.

عن مولانا المهدى علیه السلام: «فی ابنة رسول الله لی اسوة حسنة.» . (1) فاطمه علیها السلام الگوى مهدى علیه السلام و همه‏ى مهدى زیستان است. پیامبر صلى الله علیه و آله نیز از پیش‏تر فرموده بود: «فاقتدوا (فاهتدوا) بالزهرة.» . (2)

چشم به راه مهدى علیه السلام باید الگوى مولا و مقتداى خود را نیک بشناسد تا در فراز و فرود ایام، توانایى موضع‏گیرى مناسب را داشته باشد. ضرورى است در ایام سوگ مهدى علیه السلام - فاطمیه - به بازشناسى دوباره‏ى اسوه‏اش زهرا علیها السلام بپردازیم.
بازشناسى
زهرا علیها السلام کوثر خدا است. لیلة القدر خدا است. جلوه‏ى جمال خدا است و تفسیر جلال خدا.
زهرا علیها السلام ادامه‏ى رسول صلى الله علیه و آله است و همتاى على علیه السلام و مادر مهدى ( علیه السلام) . (3)
زهرا علیها السلام، حصن حصین ولایت است و آموزگار متین شهادت.
زهرا علیها السلام تلاوت بیدارى است; سایبان شوق است; تولد بالغ تاریخ است و بهار سرشار دل‏هاى آشنا.
زهرا علیها السلام معرف نهایت کمال زن است و اوج عروج یک انسان.
چشمه‏ى غدیر درباغ دستان پرتوان او، به بلوغى رسید، و غدیریان از دامان عصمت او، به رویشى رسیدند.
ما، درباره‏ى زهرا علیها السلام بیش‏تر به توصیف پرداخته‏ایم و نه تبیین، و آن چه نیاز نسل معاصر ماست، تبیین است، و نه توصیف، تطبیق است و نه توجیه.
پیچیدگى برخورد و عمق نگاه زهرا علیها السلام همچون دشت نیست که نشسته تا آخرش را ببینى و کرانه‏هایش را در آغوش نگاهت‏بنشانى، دریایى است‏بى‏کرانه، کوهى است‏به بلنداى تاریخ. همین است که هرچه به قله‏اش نزدیک‏تر شوى، چشم‏انداز بیش‏ترى مى‏بینى، در حالى که بیش از یک سویش را ندیده‏اى.
پیچش گام‏هاى زهرا علیها السلام چنان منشورى است که ابعادش به عدد زاویه‏ى دیدها و حوادث روزهاست.
من مى‏خواهم از این بى‏کران بلند بى‏نهایت، سطرى بنویسم. آیا توانى هست؟
من مى‏خواهم به عشق نوشیدن قطره‏اى از جام ولایش وبرگرفتن نمى از یم صفایش، جلوه‏اى از جلوات و شمه‏اى از ملکاتش را بنگارم. آیا رخصتى هست؟
چگونه مى‏توان سوزش شمع، خیزش موج، غرش رعد، ریزش ابر، صبورى سرو و ایستادگى نخل را نوشت؟
به راستى مگر مى‏شود آن را که آسمان و خورشید و ماه، وسعت و نور و زیبایى را، اقاقى‏ها عطر را، کبوتران پرواز را و چشمه ها طهارت را، از او به عاریت گرفته‏اند، به تحلیل نشست؟
به راستى مگر مى‏شود آن را که با خط خود، غزل آفتاب را بر پوست هر ستاره مى‏نوشت، تحلیل کرد؟
همو که طنین فریادش، همپاى ضربت‏خندق است.
مگر مى‏شود آن را که در جغرافیاى خانه‏ى گلى‏اش، تاریخ رنج‏ها و رنج‏هاى تاریخ جا گرفته، به تحلیل نشست؟
همو که دشمن در وسعت‏سینه‏ى سبزش، براى شمارش دسته دسته‏ى دردهایش، عمرى به درازاى زمان مى‏خواهد.
کسى که نوشته‏ها هم اقرار دارند که هنوز تمامى او بر آنان نیز نامکشوف مانده.
چگونه مى‏شود آن را که خورشید در تابوت او غروب کرد وملایک به عشق دیدار او به سجده در افتادند و با اشک‏هاشان راهش را تا به خدا علامت گذاردند، تحلیل کرد؟
چگونه مى‏شود آن را که در درنگ کوتاهش، به کوتاهى فرود شتابان فواره تا خاک، تمامى بار امانت‏خودرا گذارد و رفت، به تحلیل نشست؟
کسى که پایانى به قشنگى گل داشت.
چگونه مى‏شود آن را که برکف، عصاى موسى، و بر لب، دم مسیحا، و بر دوش، رداى محمد صلى الله علیه و آله دارد، تحلیل کرد؟
کسى که کوثر و لیلة‏القدر خدا و سبزترین پاسخ به روح تشنه‏ى انسان‏ها در تمامى عصرها و نسل‏ها است.
مگر آن که «منا» شد و از در، در آمد و آن گاه از دور، تحلیلش کرد و از سایه‏اش، اندازه‏اش گرفت و از نشانه‏ها و علامت‏ها، تخمینش زد، که دورهاى نزدیک و بزرگ‏هاى فشرده را این گونه مى‏توان فهمید.
من، از دیر باز، مشتاق قلم زدن در این وادى بودم، اما هر بار اشک‏ها، راه را مى‏بست و سیلاب‏ها، مشق‏ها را مى‏شست و نفس‏ها را به شماره مى‏انداخت، تا این بار که در روز شهادت زهرا علیها السلام بر سر راه این همه - با خون دل - سدى کشیدم و به عشق آمدن منتقمش، قلم به سراغم آمد.

زهرا علیها السلام و زمان‏شناسى

بالاترین ظلم‏ها، غصب وصایت رسول صلى الله علیه و آله است و مهم‏ترین اقدام، احقاق این حق; که - به شهادت حدیث ثقلین - هدایت، بى همرهى عترت، محال است، محال.
و زهرا علیها السلام این اسوه‏ى همیشه بیدار و هشیار، گرچه با آن همه تاکیدها و سفارش‏هاى رسول صلى الله علیه و آله وجودش نشانه‏ى راه است و با على علیه السلام بودنش، علامت همه چیز، اما به همین قناعت نمى‏کند، که اقدام‏ها مى‏کند و گام‏ها برمى‏دارد.
گام‏هاى زهرا علیها السلام (اثنتا عشرة عینا)
1- اسراء (دعوت‏هاى شبانه)
«چه زود روز پرشکوه غدیر وخاطره‏ى بیعت‏تان را از یاد بردید؟ !» .
شب‏ها با على علیه السلام و حسنین علیهما السلام بر در خانه‏هاى مهاجران و انصار مى‏رفت و آن‏ها را به یاد بیعت‏شان در عقبه و غدیر و دریاى فضایل على علیه السلام، از واقعه‏ى تبوک و مباهله گرفته تا احادیث ثقلین و سد ابواب و... مى‏انداخت تا شاید چلچراغى برافروزد.
هیچ درى برپاشنه نچرخید; که از شمشیر على علیه السلام کینه‏ها داشتند و از بدر و احد، خاطره‏ها.
هنوز هم تاریخ در انتظار لبیک مى‏سوزد.
2- حصن (دفاع)
«آیا به راستى مى‏خواهى بیت وحى را به آتش کشى و مرا با على و فرزندانم بسوزانى؟ !»
زهرا علیها السلام را، زخمى، به کنارى افکندند و على علیه السلام را به مسجد کشاندند با شمشیرهاى آخته، درب خانه در آتش کینه‏ها مى‏سوخت.
زهرا علیها السلام با بالى شکسته، خود را به مسجد رساند و با تهدید نفرین، على علیه السلام - امامش - را رهانید و دست در دست، آرام به خانه‏اش برد.

هیچ کس به پا نخاست! هیچ کس آبى نریخت! آه آه، چه غربتى! !

3- فدک (افشاگرى)

«آیا در کتاب خداست که تو از پدرت ارث ببرى، اما من ارث نبرم؟ چه سخن ناروایى!»

به بهانه‏ى غصب فدک، در مسجد، به افشاگرى پرداخت. خصم، مى‏پنداشت که او بر زمین از دست رفته مى‏نالد و تو نگو، تنها، اشارتى به زمین است و تمامى از آسمان ولایت،

تحریک و حمایت،

افشا و شماتت.

نزدیک بود که کار تمام شود،

آه در حسرت غیرتى !

4- سکوت

«دیگر هرگز با شما دو تن، سخن نخواهم گفت!»

گاهى رساترین فریادها را از دهان سکوت باید شنید. همه مى‏پرسیدند:

کز چه روى خورشید در چنبره‏ى کسوف فرو رفت؟ !

5- انذار (هشدار)

«شمشیر آخته، هرج کامل، استبدادى هماره،

ذلتى فراگیر، جمعى پراکنده، فتنه‏اى کور

بشارت‏تان باد! اگر... اگر این آب رفته، به جوى باز نگردد و صدف، جاى خزف ننشیند!»

این‏ها، انذارهاى بلند منذرى بیدار و فوران سبز کوثرى زخمى، در بسترى درد آلود بر زنانى مقهور بود.

6- اذان

«بلال! باردگر اذان بگو.»

این طنین بیدار چشمه‏ى آفتاب بود.

شاید که با احیاى خاطرات دوران رسول صلى الله علیه و آله سؤالى در اذهان این جماعت مفلوک شکل گیرد که:

گلدسته از جلوت بلال چرا تهى ماند؟

7- سرشک

«شب و روز اشک خواهم ریخت تابه ملاقات خدایم رسم و شکایت‏بر او برم.»

آن جا که فریادها کارساز نیست، شاید اشک‏ها، از دل سنگ‏ها، چشمه‏اى جارى کند و در اذهان فسرده‏ى این توده‏ى مرعوب، سؤالى را به تصویر کشد:

کز چه روى خورشید را خونابه مى‏بارد؟

8- سایبان

«چند روزى بیش میهمان شما نخواهم بود.»

کشتى شکسته‏ى ما، در سایبان بقیع، در کناره‏ى قافله‏ها، پهلو گرفت. بگذار فریاد مظلومیت ولى غریب، به آفاق پرکشد.

شاید همتى بیدار، ساحت رفعت اورا پاسخ گوید.

آیا امید لبیکى هست ؟

اى تولد بالغ تاریخ!

اى بلوغ بیدارى!

9- اقرار

«همه، شاهد باشید که این دو تن، مرا آزردند! هرگز از آنان نخواهم گذشت!»

با خود مى‏پنداشتند که مى‏توان قبل از افول زهره، سند مظلومیت را ربود. این اوج تزویر بود.

اما زهرا علیها السلام بیدار، روى بر دیوار، تا بگیرد اقرار.

در شهر هو افتاد ...

10- وصیت

«نماز و تشییعم، بر تبار قابیل حرام.»

همه جا همهمه شد!

این هم تیرى دیگر از چله‏ى بیدارى !

11- آیه

«قبر من پنهان; نشانش، بى‏نشانى است.»

اگر قبرت را نشانى نیست، چه باک

هر سنگ نبشته‏اى، حکایت تورا دارد.

12- تسلیت

«خدا حافظ على‏جان! خدایا! به سوى تو و در جوار کوى تو.»

مرد خیبر، مرد احزاب، تا شنید، از پاى افتاد.

آبى بیاورید...

در کنارش مى‏گفت:

«اى کوثر خدا، اى دختر رسول، اى انس مهربان! این دل رمیده‏ى ما را دیگر چه کسى انیس و مونس باشد؟»

آبى بیاورید...

... یک بار دیگر آسمان گرفت و خنجر تبار قابیل، خورشیدى دیگر را که در ابتداى طلوع خود بود، بر سجاده‏ى خون، از پاى انداخت.

رسول صلى الله علیه و آله از تنهایى در آمد،

و على علیه السلام غربت‏خودرا به سوگ نشست،

و حرامیان سرمست، که على علیه السلام تنها شد،

چون بى‏همتا شد.

مى‏توان از ابعاد مختلف این منشور خدایى و اسوه‏ى الهى سخن گفت:

علم، ایمان، عبادتش;

زهد، ورع، اخلاصش;

عصمت، آیات، سور نازل در شانش;

برخورد با پدر، مادر، همسر، فرزندانش;

انفاق‏ها، ایثارها، کراماتش;

انصاف، پوشیدگى، عشق به شهادتش;

راستگویى، خشیت، سازندگى، تربیتش;

شفاعت، رضا، ادب، مصحفش;



شکوه‏ها، خطبه ها، مواعظ، احادیثش;



شعرها، دعاها و مجاهدت‏هایش;



وفا، ولاء و توسل به ساحت قدسش;



... و ... و ... .



و یا از همه‏ى این‏ها گذشته، از هشیارى و بیدارى و زمان‏شناسى اش.



و من، تنها، از همین زمان‏شناسى او - همان مدافعات او از مقام ولایت و ولى الله زمانه‏ى خود - گفتم و شمه‏اى از دقت و پیچیدگى برخوردهاى او در راه احقاق این حق عظیم - همان اصیل‏ترین و مهم‏ترین نیاز امروز و هر روزمان - آوردم تا صدق سخن صادق علیه السلام روشن شود که:



«عرفان فاطمه علیها السلام ادراک شب قدر است و شناخت فاطمه علیها السلام نجات از یک عمر - هزار ماه - سردرگمى‏» . (4)



و همین کمال زهراست که او را محور قرار داده، (5)



و همین بلوغ بیدارى اوست که از او اسوه ساخته. (6)



برادر ! این‏ها، تنها، اشارتى بود به کارنامه‏ى دوماهه‏ى زهرا علیها السلام.



اکنون تو نیک بنگر در کجاى راهى و در کدامین کلاس،



که تا رسیدن به او، جز توسل به او راهى نیست.



باید مستانه و دامن کشان، هویى کشید.



یازهرا علیها السلام!



بى کوثر، طلوع را سلامى نیست

زهرا علیها السلام



اى کوثر خدا



اى ادامه‏ى نبى صلى الله علیه و آله



اى همتاى على علیه السلام



اى حبیبه‏ى خدا



اى شب قدر خدا



اى مقصود خدا



اى مشکاة خدا



اى مصباح هدى



اى والشمس و ضحى



اى معنى جمال



اى تفسیر جلال



اى تاویل کمال



اى واژه‏ى وفا



اى آیه‏ى صفا



اى سوره‏ى اتى



اى خورشید رسالت



اى قمر ولایت



اى زهره‏ى هدایت



اى باعصاى موسى



اى با دم مسیحا



اى با صلاى یحیى



اى ایوب بلاها



اى یعقوب فراق‏ها



اى یوسف جفاها



اى کوه پر ابهت



اى جارى محبت



اى چشمه‏ى طهارت



اى اسوه‏ى خدایى



اى جلوه‏ى الهى



اى عشق کبریایى



برما ببخشاى



کز تهجدت گفتیم



اما از اسراى به تاول نشسته



و عمق نگاه



وپیچش تدبیر تو، هرگز!



از خانه‏ى گلى تو شنیدیم



اما از رنج قرن‏ها



و بلوغ بیدارى



و راز کوفتن در کوب‏هایت، هرگز!



وصف تو گفتیم



- وچه بى رمق -



که بلنداى خورشید را



در عاریت ماه تمنا کردیم



اما



راز گل یاس را



فوران سبز را



آبى زلال را



چه کسى برما خواند؟



اى آموزگار ظرافت!



تو خود به ما بیاموز



تلاوت بیدارى



بلوغ انذار



و رنج قرن‏ها را



که سخت محتاجیم



دشت را از تدبیر تو نشانى نیست



که بانیم نگاهى، کرانه‏هایش را درآغوش مى‏نشانم



پیچش تدبیر و عمق نگاه تو



دریایى‏ست، بى کرانه



کوهى است هم‏پاى تاریخ



که کرانه‏هاى بکرش



وام دار ارتفاع نگاه توست



و آن دم که بر قله‏اش عروج کنى



دیگر از تو، در تو نشانى نیست



اى آفتاب سفر کرده!



من فریاد سبز تو را



که از پشت دیوار قرن‏ها، هنوز هم به گوش مى‏رسد، شنیدم



و شعله‏هاى کومه ات را



که در آتش کینه هاى سرشار مى‏سوخت، دیدم



من سراغ خونین تو را



از لاله‏ى سوخته درمیان کنده‏ها ودیوارهاى تاریخ گرفتم



و شاهد تاریکى زمین



در روز نفرین تو برکسانى که آفتاب‏را به قرص‏نانى فروختند، بودم



من از گلوى تو، صداى خدا



و بر لب‏هاى سوخته‏ات، آیه‏ى تشنگى مردم را شنیدم



و رسوایى ننگ مشاطه‏گان را



در پیچش گام‏هاى تو یافتم



من در جغرافیاى خانه‏ى گلى تو



تاریخ رنج‏ها ورنج‏هاى تاریخ را دیدم



من، در ناله‏هاى تو برزمین از دست رفته‏ات



طهارت چشمه‏ى غدیر را



و در ارتفاع نگاهت،



قیام توفان را دیدم



من اشک‏هاى تو را



بر درکوب‏هاى کوچه پس‏کوچه هاى سرد وخسته‏ى مدینه یافتم



و خط تو را



که بر پوست هر ستاره، غزل آفتاب را مى‏نوشتى، خواندم



من نشان کبودین تو را



از قافله هایى که از کناره‏ى بقیع مى‏گذشتند گرفتم



من، در اشک‏هاى تو، فوران چشمه‏ى غدیر را



ودر آذرخش فریادت، ضربت‏خندق را دیدم



من، با اذان بلال تو



به قیام و سلامى رسیدم



این شعله هاى عشق توست



که انسان خسته را به میهمانى آفتاب مى‏خواند



در حجم نگاه تو



افق هم، رنگ مى‏باخت



سبزى این سال‏ها، هنوز هم وامدار آن نگاه بلندى است



که از قله‏ى ناپیداى تو سرزد



من با نواى آشناى تو از قناعت انجمادها



و از پس کوچه‏هاى حقیر خلافت‏ها رهیدم



من بلوغ بیدارى را



آن جا که سایه‏ى ماه را در پس لایه‏هاى ابر به خسوف کشاندى، تجربه کردم



من، انذار تو را اى کوثر زخمى!



بر زنانى مقهور شنیدم



و اوج تسلیت تو را



آن جا که مرد راه را از پاى انداخت، شناختم



من، در خاموشى قبرت



تابش هزاران خورشید را، دیدم



اگر قبرت را نشانى نیست، چه باک!



هر سنگ نبشته‏اى حکایت تو را دارد!



من، فریاد سکوت



بلوغ بیدارى



رنج قرن‏ها



انس مهربان



و در آخر، عروج سبز را از تو آموختم



و شب قدرم را با تو، به سلامى رساندم



که بى کوثر، طلوع را سلامى نیست



اى بلوغ انذار!



چشمه‏ى غدیر در باغ دستان تو رویید



و غدیرى‏ها، از دامان عصمت تو، به بلوغى رسیدند



و انسان مانده، با انذار تو به رویشى رسید



اى آموزگار ظرافت!



آن جا که مردان از پاى فتادند



چگونه رفتن را تو به من آموختى



و آن جا که فریادها در سینه ها گم شد



فریاد خسته‏ى دردم را تو به بلوغى رساندى



و آن جا که حرامیان، راه را بستند



با اشک‏هایت، راهم را تا به خدا، تو علامت گذاردى



و در باغ شهادت، مرگ را که بار زندگى آورده بود، نشانم دادى



خورشید، در تابوت تو غروب کرد



و ملائک، به عشق دیدار تو، به سجده در افتادند



و عروج خونینت را خدا، خود، به نظاره نشست



تا زخم‏هایت را، خود، مرهمى گذارد



و چشمه‏ى کوثرش را، با تو، به طهارتى رساند



اى تولد بالغ هستى!



ما با چشم اشک



و دست تمنا



روز شهادت تو را



با شمارش دسته دسته‏ى رنج‏هایت



به امید آمدن منتقمت، مهدى، به عزا مى‏نشینیم



آیا امیدى هست؟



اى کوثر خدا!



اى ادامه‏ى نبى!



اى همتاى على!



زهرا جان!



سردبیر



پى‏نوشت‏ها:



1. الغیبة، شیخ طوسى، ص 286، مؤسسة المعارف الاسلامیة، قم، 1417 ه - ; الاحتجاج، طبرسى، ج 2، ص 537، (بدون کلمه «لى‏») ; بحارالانوار، ج 53، ص 180.



2. معانى الاخبار، صدوق، ص 114; فرائد السمطین، ج 2، ص 16.



3. عن ام سلمه، قالت: ذکر رسول الله صلى الله علیه و آله المهدی، فقال: «هو من ولد فاطمة.» . (المستدرک على الصحیحین، ج 4، ص 557) . براى آگاهى بیش‏تر از این روایات، ر.ک: منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر علیه السلام، آیة الله صافى گلپایگانى، ص 247- 250.



4. عن ابی عبدالله علیه السلام انه قال: «انا انزلناه فى لیلة القدر - اللیلة فاطمة، والقدر الله. فمن عرف فاطمة حق معرفتها فقد ادرک لیلة القدر» (بحارالانوار، ج 43، ص 65) ; امام صادق علیه السلام مى فرماید: تاویل «لیله‏» در «انا انزلناه فى لیلة القدر» فاطمه است و تاویل «قدر» ، الله، تبارک و تعالى است. پس هر آن که فاطمه را، درست و آن گونه که سزاوار است، بشناسد، شب قدر را درک کرده است.



5. «فقال عزوجل هم اهل بیت النبوة ومعدن الرسالة هم فاطمة وابوها وبعلها وبنوها» ; که پدر و شوهر و فرزندان، در حول این محورند. (حدیث‏شریف کساء)



6. «وفی ابنة رسول الله صلى الله علیه و آله لی اسوة حسنة‏» و «فاقتدوا (فاهتدوا) بالزهرة‏» .



× سرمقاله و شعر، با اندکى تصرف، بر گرفته از کتاب «چشمه در بستر; تحلیلى از زمان‏شناسى حضرت زهرا علیها السلام، مسعود پورسید آقایى، انتشارات حضور، قم، 1381» است.



براى آگاهى بیش‏تر و توضیح آن چه که در سرمقاله به صورت خلاصه و فشرده آمده است، به همراه مدارک آن، مى‏توانید به ویرایش جدید همین کتاب، مراجعه فرمایید
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد